علی اسماعیلی، فیلمساز، نویسنده و کارگردان تئاتر – مونترآل
اجرای «از هوسنامه تا وفانامه» در یک شب پاییزی دلپذیر توانست احساسات متفاوت مخاطبان حول محور شعر را که بهنظر همچنان نقطهٔ اشتراک فارسیزبانان است، متبلور کند.
مخاطب فارسیزبان که این روزها در مرکز بمبارانهای تبلیغاتی قرار دارد، انتخابهایش را نه براساس ارزشها و نیازهای خود که بیشتر بر اساس میزان تبلیغات انجام میدهد. ازاینرو بازار استندآپکمدیهای سخیف با شوخیهای مداوم جنسی، نمایشهای تخت حوضی و فستیوالهای کممایه که حتی در دههٔ سی ایران هم اینهمه آشفته و بیمحتوا نبودهاند، بهخوبی گرم است.
در این شرایط پردازش و اجرای مجموعهٔ بزرگ خسرو و شیرین نظامی گنجوی، کاری سترگ و قابلستایش است که بنفشه طاهریان و فرشید ساداتشریفی با امید به همان روحیهٔ شعردوستی ایرانیان توانستهاند از میان توفان تبلیغات به ساحل یک اجرای شریف برسانندش.
آنچه در این اجرا بهخوبی قابلمشاهده بود، بیان درست و شفاف بازیگرش بود که توانسته بود از پس سالها تلاش و تجربه بهشکل دقیقی به مرحلهٔ نمایش برسد. اگر از بینندگان این برنامه بوده باشید، به خاطر میآورید که بنفشه طاهریان برای تلفظ دو کلمهٔ «خشم» و «غم» دو رفتار متفاوت با دو صدای متفاوت و تونالیتهٔ متفاوت و حس متفاوت را ارائه کرد. این شکل بازی برای بازیگران جزو اولین درسهای آموزشی بیان است. اما شکلدادن و ارائهٔ درست آن بیشک حاصل تلاش و تجربه است. چیزی که این روزها در تئاتر اطراف ما دیده نمیشود. تواناییهای بازیگری جای خود را به قیافههای جذاب داده و میزان فروش بلیت و تعریف و تمجیدهای فضای مجازی ملاک ارزشگذاری یک اثر شده است. رضایت نسبی از اجرای بنفشه طاهریان نشان میدهد که قدرت اجرا، تسلط، قابلیتهای متن و تجربه چگونه میتواند اثری درخور تولید کند. طاهریان در این اجرا توانسته بهخوبی از عهدهٔ بازی همزمان چند نقش (خسرو، شیرین، فرهاد، شاپور، مهینبانو، باربد و غلام کنیز و عجوزه) برآید و برای هر یک کاراکتری مستقل تعریف کند بدون آنکه تداخلی در نقشها صورت گیرد (هرچند بر اساس یک حس زنانه صدای فرهاد را بهترین صدا انتخاب کرده است). او همچنین توانسته از دو جهت با تماشاگر خود نزدیک شود؛ یکی از راه ارتباط مستقیم با تماشاگر، سؤالکردن از او و درگیرکردنش و حتی گاهی شوخیکردن با تماشاگر هنگام توصیف فرهاد و از دیگر سو با آوردن معادلهای امروزی آشنا به گوش مخاطب، مثل تیندر، جاستین ترودو، سرچ و…
بنفشه در این اجرا توانست بر گونهای از ناآگاهی جمعی فائق آید که میپنداشت: کار تکنفره چیست؟ چرا؟ چرا باید اینقدر پول بدهیم برای یک نفر (مثلاینکه قیمت بلیت را تعداد عوامل تعیین میکند!) لپتاپ چیست وسط صحنه و…
او توانست به مخاطب بیتجربهٔ خود که حتماً دانش کافی از هنر تئاتر ندارد، بفهماند که بسیار طبیعی است که یک بازیگر نمایش چندین نقش را بازی کند و این، هم از چالشهای مهم بازیگری و هم از تواناییهای بالقوهٔ هنر نمایش است.
نکتهٔ پایانی، طرح موضوعات جنسی است که این روزها بسیار باب شده و در این نمایش هم نیمنگاهی به آن شده است. این موضوع همیشه و در همهجای هنر و ادبیات حضور داشته و فقط گاهی که حکومتهای ایدئولوژیک روی کار آمدهاند، برای مدت کوتاهی از انظار پنهان شده است. پرداختن به آن البته که هیچ اشکالی ندارد اما به نظر میرسد در پس اتفاقات چهار دههٔ گذشته مهمترین دلمشغولی جامعه شده و تأثیر بسزایی در جذب مخاطب (فروش) دارد. در واقع میزان پرداختن به موضوع مهم است و نه خود موضوع. ازاینرو در این نمایش بدون افتادن در دام ابتذالهای رایج جنسی بهقدر لزوم در داستان گنجانده شده و کمی هم از شرایط رایج وامگرفته است که قابلتعمق است.
امیدوارم این کار سرآغاز کارهای مثبت دیگر این مجموعه باشد و باز هم کارهای بهتری از آنها روی صحنه بیاید.
* * * * *
روناک سالاروندیزاده، فعال فرهنگی – مونترآل
نظامی را در دوران دبیرستان شناختم؛ با خسرو و شیرینش. خسرو و شیرین زمانی برایم مهمتر شد که فهمیدم در چندکیلومتری شهر زادگاهم کرمانشاه آثار قلمتراشهای فرهاد کوهکن بر کتیبهٔ بیستون نقش بسته است. از آن زمان نظامی و شعرهایش برایم زندهتر و ملموستر شدند؛ قسمتی از هویت منِ نوجوان شدند و نظامی را در زندگیام جاری دیدم. یکی از خصوصیات ادبیات کلاسیک ماندگاری همیشگی آنان است. ادبیات کلاسیک زمان ندارد، در روح زمانه جاری است حتی اگر بر اثر غفلت آموزشوپرورش بر زبان نسل جدید جاری نباشد.
متأسفانه، نسلهای بعد از من بر اثر این غفلت زیانبار از ادبیاتش، از هویتش محروم مانده است. دسترسی به این اثر برای این نسلها سخت شده است. ما دیگر نقالی نداریم که برایمان قصههای قدیمی را در قلب تپندهٔ شهر و محل گردهمایی شهروندان یعنی قهوهخانهها بازخوانی کند. امروزه اما قهوهخانهها به رادیوها و تلویزیونها و فضای مجازی تغییر شکل دادهاند. قصهگوها هم البته که بدسلیقه شدهاند و راز و رمز قصهگویی را گم کردهاند. قصههایی نه انسانی و نه از آن هویت خود بلکه قصههایی ساختگی طرح میکنند؛ قصههای دروغین گوشآزار. مخاطبِ بهوشِ نسل نو که قدرت تشخیص واقعی و ناواقعی را دارد، چارهای جز تحمل قصهٔ بد ندارد چرا که به هویتی هرچند دروغین برای زیست خود نیاز دارد. در این میان اما تعدادی انگشتشمار قصهگوی خوب هم به وجود آمدهاند که باهوش و درایت خود این حفره را کشف کرده و در پی پرکردن آن برآمدهاند. اینان ادامهدهندگان راه همان نقالهای استاد و کاربلدند و میزان تأثیرگذاری کارشان کم از آنان نیست.
یکی از این استادان کاربلد بنفشه طاهریان است. بنفشه را از طریق پادکست «چای با بنفشه» میشناسم. پادکستی که راوی اشعار نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی قرن ششم، است و هدفش زندهنگهداشتن این اشعار در ذهن نسل امروزی است. بنفشه بازیگر و کارگردان تئاتر نیز است و فن بیان و بازیگریای که از تئاتر با خود دارد، قدرت و تأثیر قصهگوییاش را چندین برابر کرده است. او اخیراً نمایش «از هوسنامه تا وفانامه» را بههمراهی مشاور ادبیاش، دکتر فرشید ساداتشریفی، بر اساس داستان خسرو و شیرین نظامی به روی صحنه برده است. زمانی که شنیدم بنفشه در مقام کارگردان و تنها بازیگر این نمایش میخواهد چنین کار بزرگی را به روی صحنه ببرد، سریع در جستجوی زمان و مکان نمایش و تهیهٔ بلیت برآمدم. همه جان چشم شدم و برای روز اجرا لحظهشماری کردم. همزمان که به توانمندی او ایمان داشتم، در دلم دلشورهٔ شدیدی داشتم.
میدانستم بنفشه راه سختی را طی کرده و در این راه با کلی دستانداز و مانع روبرو شده است. جامعهٔ سنتی با باورهای قدیمی اجازهٔ نزدیکشدن به آثار کلاسیک را به او ندادند و منتقد جدی کارهایش بودند. بهباور آنها آثار نظامی و همهٔ بزرگان ادبیات باید در کتابخانهها و موزهها نگهداری شوند غافل از اینکه همین نوع تفکر باعث دورماندن نسل جدید از ریشه و اصالتش است. بهباور سنتی به این آثار نهتنها که نباید نزدیک شد بلکه هرگونه شوخی و طنز با آنها پذیرفته نشده و دون شأن است. اما بنفشه باور دارد که برای معرفی این ادبیات به نسل جدید اتفاقاً باید از این تفکر سنتی گذر کرد. باید این بت را شکست و این ادبیات را با زبان طنز و بهشکل امروزی به انسان جوان امروزی شناساند که قصهٔ آدمیزاد از گذشته هر چه که بوده همان است. بنفشه برای انجام این مهم به شجاعت زیاد، مهارت و تمرین و مبارزه احتیاج داشت. او برای اثبات حرفش و اجرای ایدهاش در نمایش «از هوسنامه تا وفانامه» ابتدا به یک نمایشنامهٔ خوب احتیاج داشت که با وفاداری به اشعار نظامی بزرگ بتواند با طنزِ بهاندازه و درست با داستان خسرو و شیرین شوخی کند و ادبیات کهن را به دنیای مدرن و زبان نوجوان امروزی پیوند بزند. دوم به بازیگری توانا که راهورسم قصهگویی را بلد باشد و بتواند یکتنه با یک صحنه با یک میزانسن ثابت و حداقل دکور و نور و موسیقی بهمدت نود دقیقه مخاطب ایرانی و غیرایرانی با تفاوت نسلی گوناگون را روی صندلی بنشاند. با خود گفتم: نتیجهٔ این کار یا یک نمایش درجهٔ یک است که میتواند تفکر سنتی را شکست دهد و راه خود را به میان نسل جوان پیدا کند یا شکست مطلق و اثبات درستی تفکر سنتی است. وظیفهٔ بنفشه سنگین و راهش سخت و ناهموار بود.
روز اجرا بههمراه دو دوست کانادایی به سالن تئاتر رفتیم. دلشوره به اوج خود رسیده بود. وظیفهٔ بنفشه این بار سنگینتر هم شده بود. قانعکردن مخاطب غیرایرانی برای دیدن اثری کلاسیک از ادبیات فارسی.
چراغها خاموش و بنفشه با نور ظاهر شد. او راوی داستان خسرو و شیرین بود. چنان گیرا داستان را شروع کرد و ادامه داد که نفسها در سینه حبس شده بود. تا لحظهٔ مرگ فرهاد پلک نمیزدم و متوجه اطرافم نبودم. غرق در نمایش و سوگواری برای فرهاد قصه بودم که صدای مویههای دوست کانادایی در صندلی کناری، من را متوجه زمان حال کرد. نمیدانستم برای فرهاد گریه کنم یا اشک شوق برای بنفشه بریزم که کارش اینقدر جذاب و گیرا از کار درآمده بود. زمانی که از شیرین و رقیبش شکر در برابر عشق خسرو میگفت، قدرت و شجاعت و مبارزهٔ شیرین را در چشمهایش، در اشکهایش، در تکتک سلولهای بدنش حس کردم. گویی بنفشه قصهای را تعریف میکرد که آن را زندگی کرده بود و بلد بود. ناخودآگاه یاد راه پر از فرازونشیبی که طی کرده بود تا حرفش را به سنت بقبولاند، افتادم. یاد سنگاندازهای شکرگون که سعی در محوکردن شیرین داشتهاند و شیرین چه مبارزهها که برای بهدستآوردن عشقش نکرد. بنفشه، شیرین بود که خود را به شکرها ثابت کرد. بیشک نتیجهٔ مبارزهاش پیروزی بود. بنفشه توانست ادعایش را ثابت کند و راهش را به دلهای جوانان نسل امروز که تشنهٔ وصال به هویت اصلیشاناند، باز کند.